این لکستان دوست داشتنی …

انگار همین دیروز بود که برای آتشبالان بیجنوند سوگمندانه نوشتم: ۱)…آن ها درناگهان ترین انفجار مرگبار پالایشگاه تهران، هیچ راه گریزی نداشتند جز اینکه همدیگر را درآغوش بگیرند تا فریاد دردناک‌شان با مویه های لکی مادران دلسوخته در فضا بپیچد. ققنوس وار در اوج آتش سوختند تا هیچ مسولی مدال شجاعت خدمت بر شانه های ستبرشان نصب نکند.

و برای این دیار محنت کشیده نوشتم؛
۲)هلیلان خیلی دور خیلی نزدیک!
لطفا صدای این جغرافیای محروم را بشنویید!

و برای “گاودول” فقرزده‌اش ؛
۳)گاودول چهره فقر درهمین حوالی!
اتاق های گِلی،سقف های چوبی‌،چهره های تکیده‌،دست های پینه بسته، سفره های خالی، کودکان بی قُلک، دختران بی عروسک،رؤیاهای شَتَک زده….

۴)اینجا اما ثروت هایی هم هست؛
جوانمردی،نجابت،اصالت و شناسنامه‌ای که به هنگام انتخابات، کارچاق کن های انتخاباتی را به طمع می اندازد تا عده ای را بر صندلی های بهارستان بنشانند.چراکه هلیلان همواره در سپهر انتخابات،پدیده‌ای شگفت و موجی عظیم داشته‌ست

۵) وحالاانتظار به پایان رسیده حالا این بخش از جغرافیای محروم ایلام،پس از سال ها عرقریزی و دوندگی، همچون دونده های قهرمانش، کم کم به خط پیروزی و بهروزی نزدیک می شود. شاید روزی روزگاری این آب و خاک عزیز وطنم دیگر نماد فقر و حرمان نباشد،
باشد که لبخند برسیمای مردم نجیبش مانا شود و جاده‌هایش به مقصد برسند.
امید که ارتقای این شهرستان به یک تابلوی خوش رنگ و لعاب سیاسی ختم نشود!

پ.ن: آقای استاندار این کودک امروز از شما سرپناهی مطالبه کرد که چِکه نکند!
او به تعبیر شما سخنگوی خانواده‌اش بود، صدای مردم بی‌صدا بود. با زبان کودکی مفهوم عمیقی را انعکاس داد؛ اینکه سقف برخی مدیریت‌ها چِکه می کند‌.
این دسته از مدیران را مواخذه کنید که چرا ترک فعل کرده‌اند؟!